زندگینامه اجمالی حضرت محمد (ص) از تولد تا رحلت

Picture of مدیر سایت
مدیر سایت

این یک متن آزمایشی است.

1

زندگینامه پیامبر اسلام بازتاب تصویر شخصیتی است که زندگی خود را صرف پایه گذاری دین اسلام و ترویج آن کرد. زندگی حضرت محمد (ص) از صدر اسلام تا کنون مورد توجه و اهتمام مسلمانان قرار داشته است. پیامبر اکرم(ص) با پشت سر نهادن دشواریهای بسیار، بدون خستگی و ناامیدی، اقدام به اصلاح جامعه و ترویج دین اسلام کرد و با متحد کردن جزیره عرب، اسلام را به جهانیان معرفی نمود.

بررسی زندگی حضرت محمد(ص)

نام :محمد بن عبد الله

حضرت محمد (ص) در برخی از کتب آسمانی مانند تورات «احمد» نامیده شده است. آمنه مادر حضرت محمد (ص) نیز قبل از نامگذاریِ فرزندش توسط عبدالمطلب به محمّد، او را «احمد» نامیده بود.

القاب حضرت محمد (ص)

رسول اللّه، نبی اللّه، امین، مصطفی، محمود، مدّثر، امّی، خاتم، مزّمل، رحمت، نذیر، طه، یس،بشیر، مبین، کریم، نور، نعمت، شاهد، مبشّر، منذر، مذکّر‏ و …

منصب حضرت محمد (ص)

آخرین پیامبر الهی، بنیان‏گذار حکومت اسلامی و نخستین معصوم در دین اسلام.

کنیه حضرت محمد (ص)

ابو ابراهیم و ابوالقاسم

تولد پیامبر اکرم (ص)

تولد حضرت محمد (ص) بنابر بسیاری از روایات در هفدهم ماه ربیع الاول پس از طلوع فجر روز جمعه (۵۷۰ میلادی) است و در این سال حادثه اصحاب فیل اتفاق افتاد، در میان اهل تسنن نیز این مشهور است که ولادت ایشان در روز دوشنبه دوازدهم ربیع الاول است که این فاصله هفت روزه در ایران به عنوان هفته وحدت نام گذاری شده است.

زندگینامه پیامبر (ص)

پدر پیامبر (ص)، عبدالله فرزند عبدالمطلب و مادرش آمنه دختر وهب و هر دو از قبیله بزرگ قریش بودند؛ بزرگان قبیله قریش افراد بسیار با نفوذی در مکه بودند و کار بیشتر آنها بازرگانی بود. عبدالله، پدر پیامبر (ص) اندکی پیش از تولد فرزندش برای تجارت با کاروانی به شام رفت و در راه بازگشت پس از بیماری درگذشت.

دوران کودکی حضرت محمد(ص)

آمنه پس از تولد حضرت محمّد(ص) دو سال و چهارماه و به روایتی شش سال زندگی کرد و سپس هنگامی که با فرزند خود برای دیدار اقوام به شهر یثرب (مدینه) رفت در راه بازگشت بیمار شد و درگذشت. او را در ابواء(نزدیک مدینه) دفن کردند.

پس از آن عبدالمطلب جد پیامبر سرپرستی او را بر عهده گرفت ، عبدالمطلب نخست حضرت محمد (ص) را به ثویبه (آزاد شده ابولهب) و پس از مدتی وی را به حلیمه، دختر عبدالله بن حارث سعدیه سپرد. حلیمه با اینکه دایه آن حضرت بود، اما به مدت پنج سال برای وی مادری کرد.

عبدالمطلب پس از دو سال رحلت یافت تا اینکه حضرت محمد (ص) تحت سرپرستی عموی خود، ابوطالب قرار گرفت. ابوطالب در تربیت برادرزاده خود تلاش بسیاری کرد و او را در سفر تجاری خود به شام برد. در این سفر راهبی به نام بحیرا، نشانه های پیامبری را در حضرت محمد (ص) یافت و این موضوع را با ابوطالب در میان گذاشت و او را از خطر یهود در مورد نبی مکرم اسلام (ص) مطلع نمود .

دوران نوجوانی و جوانی حضرت محمد(ص)

حضرت محمد در دوران نوجوانی خود به دلیل امانت داری، با صفت “امین” شناخته می شد. آن حضرت با سرپرستی کاروان تجاری حضرت خدیجه(س) با لیاقتی که از خود نشان داد سود خوبی نصیب کاروان کرد. یکی دیگر از توانمندی های ایشان ماجرای حل اختلاف میان سران قریش بر سر نصب حجرالاسود بود که از شروع جنگ خانگی جلوگیری کرد.

پیامبر در دوران جوانی و پیش از ازدواج خود در پیمانی به نام «حلف الفضول» شرکت کرد که در آن برخی از مردم مکه متعهد شدند تا از هر مظلومی حمایت کنند و حق او را بگیرند.

ازدواج رسول اکرم(ص) و نام همسران او

  1.    خدیجه بنت خویلد
  2.     سوده بنت زمعه
  3.     عایشه بنت ابی بکر
  4.     جویریه بنت حارث
  5.     ام حبیبه بنت ابی سفیان
  6.     صفیّه بنت حیّ بن اخطب
  7.     امّ سلمه بنت عاتکه
  8.     زینب بنت خزیمه
  9.     میمونه بنت حارث
  10. امّ شریک بنت دودان
  11.     زینب بنت جحش
  12.     حفصه بنت عمر

خدیجه بنت خویلد نخستین زنی بود که حضرت محمد(ص) با او پیش از رسیدن به مقام رسالت، در سن ۲۵ سالگی ازدواج نمود. مهریه خدیجه، بیست شتر جوان و خطبه عقد را ابوطالب عموی پیامبر(ص) ایراد کرد. حضرت خدیجه (س) با بخشش ثروت خدمات بسیار شایانی به پیامبر در رسیدن به اهداف رسالت او کرد. این بانوی بزرگوار در ردیف قدسی، مریم و آسیه قرار دارد. پیامبر تا هنگامی که حضرت خدیجه زنده بود با زن دیگری ازدواج نکرد.

ازدواج پیامبر(ص) و خدیجه(س)

حضرت محمد(ص) احترام ویژه ای برای خدیجه قائل بود و پس از وفات خدیجه در سال دهم بعثت، همواره از او به نیکی یاد می‏کردند.

از عایشه، سومین همسر حضرت محمد (ص)، روایت شده است:

    « کانَ رَسُولُ اللّهِ(ص) لایَکادُ یَخْرُجُ مِنَ الْبَیْتِ حَتّی یَذْکُرَ خَدیجَهَ فَیَحْسَنُ الثَّناءِ عَلَیْها، فَذَکَرها یَوْماً مِنَ الْاَیّامِ فَادْرَکَتْنی الْغَیْرهَ، فَقُلْتُ:هَلْ کانَتْ اِلاّ عَجُوزاً وَقَدْ اَبْدَلَکَ اللّهُ خَیْراً مِنْها، فَغَضَبَ حَتّی‏ اهْتَزَّ مَقْدَمُ شَعْرِهِ مِنَ الغَضَبِ‏. (سفینه البحار، ج۱، باب خاء، ص ۳۸۰؛ قاموس الرجال، ج۱۰، ص ۴۳۲)

    حضرت محمد (ص) هیچ‏گاه از خانه بیرون نمی‏رفت مگر این که یادی از خدیجه می‏کرد و از او به نیکی نام می‏برد. یک روز که حضرت محمد (ص) از خدیجه (س) یاد کرده و خوبی‏های او را بیان میکرد، غیرت زنانگی بر من غالب شد و به پیامبر(ص) گفتم:آیا او یک پیرزن بیشتر بود و حال آن که خداوند بهتر از آن (یعنی عایشه) را به تو داده است؟

    پیامبر اکرم (ص) از این گفتار من، خشمگین شد، به طوری که موهای جلوی سرش از شدت خشم به حرکت درآمد.

فرزندان پیامبر اسلام(ص)

حضرت محمد (ص) و حضرت خدیجه (س) صاحب دو پسر و ۴ دختر شدند. البته پیامبر پسرد دیگری از ماریه قبطیه به نام ابراهیم داشت. فرزندان رسول خدا (ص)، به جز حضرت فاطمه (س)، همگی در زمان حیات پیامبر درگذشتند و نسل پیامبر(ص) تنها از طریق فاطمه (س) ادامه یافت.

قاسم، نخستین پسر که در کودکی در مکه ؛ زینب، در سال ۸ ه.ق در مدینه؛ رقیه، در سال ۲ه. ق در مدینه ؛ ام کلثوم، در سال ۹ه. ق در مدینه؛ ابراهیم، در سال ۱۰ه. ق در مدینه در گذشتند و عبدالله، پس از بعثت در مکه زاده شد و همان جا درگذشت.

حضرت فاطمه (س) در ۱۱ه.ق، در مدینه شهید شد و نسل رسول خدا (ص) تنها از وی باقی ماند.

آغاز بعثت حضرت محمد (ص)

حضرت محمد(ص) پیش از پیامبری نیز یکتا پرست بود و اغلب برای عبادت و مناجات با خداوند به غار حرا می رفت. در روایات آمده است که اولین نشانه های بعثت پیامبر (ص) به هنگام ۴۰ سالگی او، رؤیاهای صادقه بود، اما آنچه در سیره به عنوان آغاز بعثت مشهور است شب ۲۷ رجب می باشد که فرشته وحی در غار حرا بر پیامبر (ص) ظاهر شد و از او خواست این آیات را بخواند:

” اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ. خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ عَلَقٍ . اقْرَأْ وَرَبُّکَ الْأَکْرَمُ . الَّذِی عَلَّمَ بِالْقَلَمِ . عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ یَعْلَمْ ” .(سوره علق، آیات ۱ تا ۵)

یعنی :بخوان به نام پروردگارت که آفرید . او انسان را از خون بسته آفرید. بخوان به نام پروردگارت که گرامی تر و بزرگتر است. خدایی که نوشتن با قلم را به بندگان آموخت. به انسان آموخت آنچه را که نمی دانست.

حضرت محمد (ص) خواندن و نوشتن را فرا نگرفته بود به همین دلیل گفت: من توانایی خواندن ندارم. جبرئیل از او خواست که ” لوح ” را بخواند. اما همان جواب را شنید؛ در دفعه سوم، محمد (ص) احساس کرد می تواند ” لوحی ” را که در دست جبرئیل است بخواند. این آیات سرآغاز مأموریت سخت و طاقت فرسای او بود.

دعوت نزدیکان به اسلام

پیامبر در ابتدا دعوت خود را از خانواده آغاز نمود و حضرت خدیجه(س) اولین کسی بود که ایمان آورد؛ پس از او ابوطالب (عموی پیامبر) به اسلام روی آورد. در ابتدا عده محدودی مسلمان شدند اما پس از مدتی تعداد زیادی از مردم مکه دعوت پیامبر را پذیرفتند و با پیامبر (ص) نماز می گزاردند.

هجرت پیامبر از مکه به مدینه

هجرت به مدینه، مهاجرت پیامبر اکرم (ص) و مسلمانان از مکه به یثرب (مدینه) در آخر سال سیزدهم و ابتدای سال چهاردم بعثت در یکم ماه ربیع الاول است. علت اصلی مهاجرت مسلمانان به یثرب، فشار و آزارهای مشرکان مکه و بیعت عقبه اهالی یثرب با پیامبر(ص) برای دفاع از مسلمانان در صورت هجرت ایشان به این شهر بود. این واقعه در زمان خلافت خلیفه دوم، به صورت رسمی مبدأ تاریخ مسلمانان شد.

بیعت انصار با رسول الله صلّی اللّه علیه و اله و سلّم

مساله هجرت به مدینه برکات فراونی برای مسلمانان به ارمغان آورد. در همان سال اول و در ایام حج عده ای از طایفه خزرج به مکه آمدند و رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم آنان را ملاقات کرد و پرسید، شما کیستید؟

گفتند: عده ای از طایفه خزرج.

حضرت فرمود: شما از هم پیمانان یهود هستید؟

خزرجیان گفتند: بلی از هم پیمانان یهودیم.

محمد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فرمود: آیا نمی نشینید تا لحظاتی با شما سخن بگویم.

خزرجیان آمادگی خود را برای گفتگو اعلام کردند و آنگاه پیش رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم نشستند. رسول اللّه آنان را به سوی خداوند یکتا دعوت کرد و اسلام را بر آنان عرضه داشت و سپس آیاتی از قرآن را بر ایشان تلاوت نمود. خزرجیان به یکدیگر گفتند: به خدا سوگند که این شخص همان پیغمبری است که یهود به شما وعده داده اند، بشتابید تا قبل از دیگران به او ایمان آوریم. سپس جملگی دعوت رسول خدا و سخنان او را تصدیق کردند و آنچه از اسلام بر آنان عرضه کرده بود پذیرفتند و به رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم عرضه داشتند: ما قوم خود را در مدینه گذاشته ایم و در اثر دشمنی و کینه ای دیرینه ارتباط خویشاوندی ما گسسته است و امیدواریم که خدا به وسیله شما عداوت بین ما را برطرف سازد، بزودی به سوی ایشان می رویم و آنان را به دین تو دعوت می کنیم و آنچه از دین شما دانستیم به آنان عرضه می کنیم، اگر خداوند آنان را با تو همراه کند، به راستی که در بین اعراب، کسی نیرومندتر از شما نخواهد بود.

خزرجیان به مدینه بازگشتند و قوم خود را به پذیرش اسلام دعوت کردند و به لطف خدا همگی آماده قبول اسلام شدند و پس از مدت کمی اسلام بین آنان انتشار یافت و خانه ای از خانه های انصار نماند، مگر آنکه از رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم در آن به نیکی یاد شود. رسول اللّه از گرایش آنها به اسلام بسیار خرسند و مسرور گشت و به آرزوهای خود در راه بسط اسلام امیدوار شد، زیرا تا قبل از این واقعه قریش در مقابل دعوت آن حضرت مقاومت می کردند و او را مورد اذیت و آزار و تهمتهای ناروا قرار می دادند. آنها همیشه در کمین یاران محمد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بودند، تا آنان را با شکنجه یا زخم زبان آزرده سازند. لذا رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم دعوت خود را بر طوایف و قبایل مختلف عرضه داشت و به گسترش دین خود امیدوار شد. در این راه، قبایل ثقیف، کنده، بنی عامر و بنی حنیفه را دعوت به اسلام نمود، ولی به نتیجه مثبتی نرسید و واکنش آنها نسبت به رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بهتر از قریش نبود، و اظهار مخالفت یا بی اعتنایی کردند. در مقابل عناد و سرسختی برخی قبایل و عشایر مکه، قبیله خزرج در پذیرش اسلام تمایل و رغبت زیادی از خود نشان دادند و رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم در این دعوت هیچگونه اذیت و آزار و زحمتی را متحمل نشد. زیرا آنها به محض دعوت از روی اخلاص و با اطمینان به اسلام گرویدند و این تازه مسلمانان   می توانند در آینده از یاران و دوستان و علاقمندان آن حضرت باشند.

یک سال گذشت و رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم منتظر موسم حج بود. در این ایام دوازده نفر از مدینه به مکه و نزد رسول اللّه آمدند. دو نفر از اوس و ده نفر از خزرج و اسلام خود را بر رسول خدا عرضه داشتند، رسول خدا دست مبارک خویش را برای بیعت با آنها پیش آورد و ایشان با رسول اللّه بیعت کردند و با وی پیمان بستند که هرگز به خدا شرک نورزند، مرتکب زنا نشوند، فرزندان خود را نکشند، به کسی بهتان نبندند و در امور اجتماعی با فرامین خدا مخالفت نکنند. اگر به این معاهده عمل کردند، بهشت در انتظارشان خواهد بود و اگر در انجام این امور قصور کردند، کیفرشان با خدا خواهد بود، اگر خواست آنها را عذاب کند و اگر خواست ایشان را مورد آمرزش خود قرار دهد. سپس از آنان خواست که اسلام خود را کتمان کنند و مراقب باشند قریش از وضع آنان مطلع نگردند و در پایان وعده کرد که در سال آینده باهم ملاقات نمایند. رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم مصعب بن عمیر را به همراه آنان فرستاد، تا مسائل دینی را به آنان تعلیم دهد و تلاوت قرآن و قواعد اسلام را به ایشان بیاموزد.

دومین گروه از مسلمانان مدینه

اولین گروه مسلمانان در حالی به مدینه بازگشتند که دلهاشان سرشار از ایمان و سیمایشان منور به نور اسلام بود. روزگاری گذشت و دعوت رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم در دلهای مردم مدینه نفوذ کرد. علاقه به توحید در سینه آنها جای خود را باز کرد. کینه های دیرین و حسادت های کهنه و اختلاف های قومی و نژادی را کنار گذاشتند و قلوب آنها، صفا و خلوص دیگری پیدا کرد، تا اینکه سال بعد فرا رسید و در بین افرادی که به قصد زیارت خانه خدا به مکه آمده بودند هفتاد نفر مرد و زن از مسلمانان اوس و خزرج رهسپار مکه شدند. رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم از ورودشان آگاه شد و با آنان وعده کرد در نیمه ایام تشریق در عقبه (منزلی در راه مکه) با یکدیگر ملاقات کنند. زمان ملاقات فرارسید و چون یک سوم از شب گذشت، مسافرین مدینه تک تک و به آهستگی از خیمه های خود خارج شدند و به راه افتادند تا در دره ای در نزدیکی عقبه اجتماع نمودند. سپس رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم به همراهی عباس فرزند عبد المطلب به آنها پیوست. گرچه عباس هنوز اسلام نیاورده بود ولی دوست می داشت که در امور برادرزاده اش حاضر باشد و موجب اطمینان و دلگرمی او باشد. عباس شروع به سخن کرد و گفت: ای گروه انصار! می دانید که محمد از ماست و در بین ما بسیار محترم است. ما محمد را از شر مخالفینش حفظ کرده ایم، او در بین قوم خود عزیز و در شهر خود آبرومند است، اکنون که تصمیم گرفته به شهر شما بیاید و بر این تصمیم اصرار دارد اگر می خواهید دست از حمایت او بردارید و او را تنها گذاشته و تسلیم دشمن سازید و او را شکست دهید، از هم اکنون او را رها سازید، زیرا او در میان قوم و شهر خود از عزت و شرف برخوردار است و ما تا جان در بدن داریم از او دفاع می کنیم.

نمایندگان مدینه گفتند: سخنان شما را شنیدیم. یا رسول اللّه اکنون شما سخن بگویید و هرچه را به صلاح خود و خدای خود می دانید، اختیار کنید. رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم چون لب به سخن گشود ابتدا آیاتی از کلام خدا را تلاوت نمود و آنها را به سوی معبودی یگانه دعوت کرد، سپس فرمود: من با شما بیعت می کنم به شرطی که همان طوری که از زنان و فرزندان خود محافظت می کنید، از من هم محافظت نمایید.

براء بن معرور به عنوان سخنگوی انصار به پاخاست و عرضه داشت: شرط را می پذیریم و با شما پیمان می بندیم. سوگند به آن خدایی که تو را به حق مبعوث نموده همان طوری که از اولاد و بستگان خود محافظت می کنیم از شما هم محافظت می نماییم. ای رسول خدا با ما بیعت کن، به خدا سوگند که ما فرزندان جنگیم و جنگ آوری و شجاعت را از پدران خود به ارث برده ایم.

عباس بن عباده گفت: ای مردم خزرج آیا می دانید با چه شرط و پیمانی با این مرد بیعت می کنید؟

پاسخ دادند: آری.

گفت: شما با وی بیعت می کنید که با مخالفین او از سرخ و سیاه بجنگید اگر فکر می کنید چون اموال و افرادتان در معرض خطر قرار بگیرند، دست از حمایت و یاری محمد برمی دارید و او را تسلیم دشمن می کنید، هم اکنون او را رها سازید و با وی دست بیعت ندهید که در این صورت ضرر دنیا و آخرت را برده اید و اگر می دانید که به عهد خود با محمد وفادارید و از عهده بیعت خود برمی آیید، پس درنگ جایز نیست که به خدا سوگند نفع دنیا و آخرت را برده اید.

انصار گفتند: ما پیمان می بندیم که جان و مال خویش را در راه او فدا کنیم و از هستی خود در راه هدف او چشم پوشیم، یا رسول اللّه اگر ما به این پیمان عمل کردیم چه سودی می بریم؟

رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم فرمود: در این صورت بهشت پاداش عمل شما است.

انصار گفتند: دستت را باز کن تا با شما بیعت کنیم و سپس با آن حضرت بیعت کردند.

در این هنگام ابو الهیثم بپاخاست و عرضه داشت: یا رسول اللّه بین ما و یهود پیمانهایی موجود است، و ما به خاطر شما آنها را برهم می زنیم، آیا ممکن نیست که چون ما با شما بیعت کردیم و خداوند دین شما را توسعه و نیروی شما را افزایش داد، به سوی قوم خود بازگردی و ما را رها کنی.

رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم لبخندی زد و فرمود: خون من خون شماست، اگر خونی ریخته شد از همه ماست، من از شما و شما از من هستید، ما با آن کس که با شما بجنگد، می جنگیم و با آن کس که با شما در صلح باشد در صلح هستیم، سپس فرمود: شما دوازده نماینده از بین خود تعیین کنید، پس از آنکه آنها انتخاب شدند، رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم به آنان فرمود: شما دوازده نفر همانند حواریون عیسی نمایندگان من در میان قوم خود هستید و من هم کفالت امور قوم خود را برعهده می گیرم.

وضعیت مسلمانان در مکه پس از بیعت انصار

موضوع پیمان مردم مدینه با محمد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم در مکه شایع شد و قریش دریافتند که اسلام در مدینه هم نفوذ کرده است، لذا بر خود لرزیدند و خشم و غضب وجودشان را فرا گرفت ولی چون چاره ای بر مشکل خود نیافتند، متوجه مسلمانان مکه شدند و آنها را تحت سخت ترین شکنجه ها قرار دادند و به هنگام عبادت آنها را مورد اذیت و آزار قرار می دادند و به استهزاء و تمسخر آنها می پرداختند. بتدریج عرصه بر مسلمانان مکه تنگ شد و جان آنها در راه حفظ عقیده شان در معرض خطر قرار گرفت و بر غم و اندوهشان افزوده شد.

رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم چون دریافت که زندگی در مکه برای مسلمانان غیر قابل تحمل شده، به آنان اجازه داد که به مدینه مهاجرت کنند و به آنان فرمود: خدا برادرانی وفادار و خانه هایی امن در مدینه برایتان فراهم ساخته، دعوت خدا را بپذیرید، امر رسولش را اطاعت کنید و دسته دسته به مدینه مهاجرت کنید. پیروان رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم در چنین شرایطی به خاطر کسب رضایت خدا دست از خانه و مال و اموال خود شستند و به سوی مدینه حرکت کردند.

براستی آیا در چنین شرایطی ادامه زندگی در مکه ممکن بود، درحالی که مسلمانان تحت انواع شکنجه بودند و در هر شرایط مورد اذیت و آزار قرار می گرفتند. آنها حتی نمی توانستند به راحتی در کوچه ها و معابر مکه رفت و آمد کنند و اجازه نداشتند آزادانه به نماز و عبادت بپردازند، البته که باید به سوی مدینه یا حبشه مهاجرت می کردند!

رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم که شریف ترین افراد در زیر این آسمان نیلگون است و خورشید تا به حال به مانند او نتابیده است، در بین این مردم به حدی مورد اذیت و آزار است که حتی پارچه ای بر گردن او انداختند و به قدری آن را فشار دادند که نزدیک بود جان از تن مبارکشان بدر شود. و در جایی دیگر همین مردم با سنگ به فرق مبارک آن حضرت کوبیدند که اگر لطف خدا نبود، آن حضرت را کشته بودند. آری این شهر خانه بلا و شکنجه مسلمانان شده است و مسلمانهایی که هم نژاد با اعراب هستند، نمی توانند در زیر بار ظلم زندگی کنند و اسلام هم دین عزت و آبرو است، دین آزادی و حریت است، با این دین و نژاد چگونه ممکن است مسلمانها در این سرزمین تن به ذلت و خواری دهند.

اسلام دین جهانی است و تنها برای ارشاد مردم مکه و قبیله قریش نیامده، بلکه این دین راهنمای تمام بشر است، دین مردم حال و آینده است، آیین افراد بشر از عرب و عجم گرفته تا سرخ و سیاه است، این دین از زمان بعثت محمد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم تا روز قیامت، دین عمومی و جهانی است، لذا باید این مسلمانان ستمدیده به مدینه مهاجرت کنند و نمونه عالی صبر و پایداری باشند و با عمل خود به نسلهای آینده درس ایثار و از خود گذشتگی بیاموزند. آری مسلمانان در چنین شرایطی از مکه به سوی مدینه حرکت کردند و انصار مدینه به گرمی از آنان استقبال کردند و آنها در مدینه با مردمی خونگرم و خوش برخورد روبرو شدند و محیط دوستانه ای یافتند.

تبادل نظر قریش برای جلوگیری از هجرت رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم

رجال قریش چون فهمیدند که مسلمانان به مدینه پناه برده اند، بسیار حیران و نگران شدند و باهم گفتند: اگر در مورد مسلمانان تدبیری نیندیشیم و آینده آنان را مورد توجه و بررسی قرار ندهیم، محمد هر روز موقعیت بهتری پیدا می کند و برای ما تهدیدی جدی می شود. لذا در دار الندوه اجتماع کردند و به مشاوره و تبادل نظر پرداختند، زیرا روش همیشگی آنان چنین بود که هرگاه اتفاق مهمی می افتاد و اختلاف نظر پیش می آمد، بزرگان و صاحب نظران و افراد برجسته آنان در این محل اجتماع می کردند تا با تبادل نظر، به راه حل مناسبی دست یابند.

از میان این جمع یک نفر به پاخاست و گفت: امروز این انجمن را تشکیل دادیم تا در مورد برخورد با محمد تبادل نظر و تصمیم گیری کنیم. زیرا همان طوری که می دانید دعوت او آشکار شده و توسعه یافته است و از حد و مرز مکه تجاوز کرده و تا مدینه گسترش یافته و چه بسا دامنه فعالیت او به سایر شهرها هم کشیده شود. اکنون قبل از اینکه به بحث و تبادل نظر بپردازید، بدانید که ما محمد را با انواع آزار و اذیت آزمودیم و دیدیم که او بردبار و صبور است، یارانش را مورد شکنجه های طاقت فرسا قرار دادیم اما آنها را نیز استوار و پایدار یافتیم. ما آن روز که فهمیدیم محمد در طایفه بنی حنیفه مورد بی مهری قرار گرفته و در طایفه ثقیف آزار و اذیت شده و در میان قبایل دیگر نیز با تکذیب و مخالفت روبرو شد، خرسند شدیم و خود را آسوده یافتیم و بار دیگر چون ابو طالب، حامی و پشتیبان محمد از دنیا رفت، نفس راحتی کشیدیم و احساس آسودگی خاطر کردیم ولی با کمال تاسف امروز می بینیم که محمد توسط قبایل اوس و خزرج که خود دشمنانی دیرینه بوده اند، مورد حمایت و پشتیبانی قرار می گیرد و او بین دو قبیله صلح و دوستی را حاکم نموده و احساس برادری در بین آنها ایجاد کرده است. اقوام و قبایل ضعیفی که تا دیروز مخالف هم بودند و در امور یکدیگر کارشکنی می کردند، امروز متحد و نیرومند شده اند و خاطرات تلخ گذشته و کینه هایشان محو گشته، و ای کاش مصیبت ما به همین جا ختم می شد و از این حد تجاوز نمی کرد. اکنون اصحاب محمد و پیروان او چشم از خانه و کاشانه خود پوشیده اند و برای حفظ دین، مال و اولاد خود را فراموش کرده و به سوی مدینه حرکت نموده اند و این احتمال قریب به یقین است که محمد بزودی به آنها ملحق می شود که در این صورت مصیبت ما سخت تر و بزرگتر خواهد بود، و چه اطمینانی وجود دارد که مردم مدینه به ما حمله نکنند و امور مکه را از دست ما نگیرند و اوضاع به ضرر ما ختم نشود

ورود رسول اللّه صلّی اللّه علیه و اله و سلّم به مدینه

مدینه حال و هوایی دیگر دارد. چرا که شخصیت محبوب در خود جای داده است. اکنون به مدینه و وصف حال مسلمانان بازگردیم، مسلمانان مدینه همه روز از مدینه خارج می شدند تا با رؤیت جمال محمد صلّی اللّه علیه و اله و سلّم با استقبالش بشتابند، و آن قدر منتظر می ماندند تا خورشید غروب کند و یا بر اثر شدت گرما، پاهایشان دچار سوختگی شود، یک روز که طبق معمول در انتظار رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بودند ناگهان صدایی به گوش آنها رسید که می گوید: محمد آمد.

چون این خبر به گوش مردم مدینه رسید با شور و شوق فراوان به استقبال رسول اللّه شتافتند تا آنکه او را با ابو بکر یافتند که در سایه درخت خرمایی نشسته اند. مردم رسول خدا را در قلب خود جای دادند و با جان و دل پذیرای قدوم مبارک او شدند. رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم به طایفه بنی عمرو بن عوف وارد شد و چند روز در میان آنان ماند و مسجد قبا را تأسیس نمود.

رسول اللّه پس از چند روز از جمع این طایفه خارج و سوار بر ناقه خود شده و افسار آن را رها کرد، در این حال به هر طایفه ای که می رسید، مردم به سمت آن حضرت می شتافتند و با التماس از آن حضرت خواهش می کردند که به منزل آنان وارد گردد و اظهار می داشتند که نفرات و نیروها و امکانات ما بیشتر است و شما نزد ما در امنیت و آسایش خواهی بود، ولی رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم می فرمود: شتر را رها کنید که ماموریت دارد مرا به منزل مقدر برساند. شتر به راه خود ادامه داد تا اینکه درب منزل مالک ابن نجار رسید، خانه ای که در آن روز انبار و محل خشک کردن خرما و در دست سهل و سهیل دو فرزند یتیم رافع بن عمر بود و آن دو در کفالت أسعد بن زراره بسر می بردند، ناقه حضرت در آنجا لحظه ای سینه بر زمین زد و باز به حرکت درآمد و درحالیکه رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم بر روی آن سوار بود، بر در منزل ابو ایوب انصاری خوابید.

رسول خدا فرمود: به خواست خدا اینجا منزلگاه من است.

«بارخدایا مرا به منزل مبارک (و جایگاه برکت و رحمت خود) فرود آر که تو بهترین کسی هستی که بارها به منزل خیر و سعادت توانی فرود آورد.»

ابو ایوب، وسایل و رحل رسول گرامی را به دوش گرفت و حضرت را در منزل خود جای داد. و اسعد بن زراره آمد و زمام ناقه آن حضرت را گرفت و آن را به خانه برد. آنگاه رسول خدا صلّی اللّه علیه و اله و سلّم مسلمانانی را که از مکه آمده بودند و مسلمانان مدینه را احضار فرمودند و افرادی را که از مکه آمده بودند مهاجرین (افرادی که از شهر خود بیرون رفته اند) نامید و افرادی را که در مدینه مسلمان شده بودند انصار (یاوران) نامید و بین این دو دسته پیمان اخوت و برادری منعقد کرد و همگی را در یک راه روشن و طریق مستقیم پیوند داد، سپس با عزمی راسخ و نیرویی مضاعف به ادامه دعوت خود پرداخت.

جنگ های پیامبر اکرم(ص)

با بررسی هر یک از جنگ ها پیامبر(صلی الله علیه و آله) روشن می شود که تمام آن ها جنبه دفاعی داشته است. و این جنگ ها عبارتند از :

  1. –  جنگ بدر

اولین جنگی که بر حضرت تحمیل شد، جنگ بدر بود. و سبب آن این بود که مشرکان قریش مسلمانان را تحت شدیدترین اذیت و آزارها قرا می دادند، و کسانی را که می خواستند هجرت کرده و به جهت حفظ دین و جانشان فرار کنند دستگیر کرده و با حبس کردن، آنان را اذیت و آزار می دادند تا به شرک و بت پرستی بازگردند. و چون گمان می کردند که پیامبر(صلی الله علیه و آله) مأمور به صبر است و از جنگ و خونریزی ناخشنود می باشد، لذا دست به طغیانگری بیشتری می زدند و حتی قصد حمله کردن به قافله های مسلمانان را داشتند. پیامبر(صلی الله علیه و آله) خواست آن ها را با نشان دادن قدرت خود ترسانده، تا دست از این کارها بردارند، لذا دست به کار بازدارنده ای زد و آن این بود که قرار شد تا متعرّض کاروان تجاری آن ها به سوی شام شود تا این عمل، آنان را از اذیت و آزار مسلمانان بازدارد و اجازه فرار و هجرت از مکه را به آنان دهند. حضرت اصحاب خود را که ۳۱۳ نفر بودند خواست تا با قافله قریش که از شام به طرف مکه می رفت درگیر شوند. رئیس قبیله که ابوسفیان بود چون از این تصمیم باخبر شد کسی را به طرف مکه فرستاد تا مردم را باخبر کرده و قافله را از دست مسلمانان نجات دهد. آنان با وسایل کامل جنگی؛ از قبیل: اسب، شمشیر، زره و با تعداد هزار نفر به جهت مقابله با مسلمانان از مکه خارج شدند.

قافله قریش از دست اصحاب رسول خدا (ص) فرار کرد، ولی قریش به این اکتفا نکرد، تصمیم گرفتند تا با رسول خدا(ص) بجنگند و پیامبر(ص) نیز آماده مقابله با آنان شد. حضرت ابتدا از جنگ با آنان اجتناب می نمود، و آرزو داشت که آنان بدون جنگ به مکه بازگردند. و چون دانست که «عتبه بن ربیعه» در جنگ کردن مردّد است، حضرت(ص) فرمود: «إِنْ یَکُنْ عِنْدَ أَحَدٍ خَیْرٌ فَعِنْدَ صَاحِبِ الْجَمَلِ الْأَحْمَرِ إِنْ یُطِیعُوهُ یَرْشُدُوا»؛ (اگر نزد کسی خیر باشد، آن خیر نزد صاحب شتر قرمز است؛ یعنی عتبه. اگر او را اطاعت کنید به رشد خواهید رسید). پیامبر(ص) بر حفظ خون افراد اصرار می ورزید. لذا به اصحاب خود چنین سفارش کرد: «إِنِّی قَدْ عَرَفْت أَنَّ رِجَالًا مِنْ بَنِی هَاشِمٍ وَ غَیْرِهِمْ قَدْ أُخْرِجُوا کَرْهًا لَا حَاجَهَ لَنَا بِقَتْلِهِمْ فَمَنْ لَقِیَ مِنْکُمْ أَحَداً مِنْ بَنِی هَاشِمٍ فَلاَ یَقْتُلَهُ وَ مَنْ لَقِیَ أَبَا الْبَخْتَرِیِّ فَلاَ یَقْتُلُهُ…»؛ (همانا من فهمیدم که عده ای از مردان بنی هاشم و دیگران به زور و اکراه از مکه خارج شده اند و هیچ اشتیاقی به جنگ با ما ندارند. لذا هر که یکی از بنی هاشم را دید، او را به قتل نرساند. و نیز هر کس ابوالبختری بن هشام را دید او را نیز به قتل نرساند…). جالب توجه این که پیامبر(ص) و اصحاب او هرگز متعرّض قافله قریش نشده و اموال آنان را به غارت نبردند و لذا سالم به مکه بازگشت. و این شاهد بر این است که حضرت قصد ترساندن آن ها را داشته است.

۲ – جنگ بنی قینقاع

حضرت رسول خدا(ص) چون به مدینه هجرت کرد، خطر یهود را بر اسلام و مسلمین دریافت. در ابتدا پیامبر با آنان که سه قبیله بودند؛ یعنی بنی نضیر، بنی قریظه و بنی قینقاع پیمان صلح و امنیت بست، به شرط این که با مسلمانان حیله نکرده و نیز بر ضدّ مسلمانان با دشمنان همکاری نکنند. ولی قبیله بنی قینقاع بعد از واقعه بدر با حضرت حیله کردند و نامه هایی را به مشرکین نوشتند. پیامبر (ص) نیز با آنان جنگید و به پیروزی رسید. آنان از حضرت خواستند تا از شهرهایشان کوچ کنند که حضرت به آن ها اجازه داد. و هیچ یک از آنان را به قتل نرسانید با آن که حق با او بود اگر بجهت خیانت آن ها را   می کشت.

۳ –  جنگ احد

بعد از آن که مشرکان در جنگ بدر شکست خورده و پدر و فرزند و برادرانشان در آن معرکه کشته شدند، با ابوسفیان و سرمایه داران قریش صحبت کردند تا آن ها را یاری کرده و به مدینه حمله کنند و انتقام خود و افراد خود را از آن ها بگیرند. ابوسفیان و سرمایه داران با این جنگ موافقت کرده و با سه هزار نفر جمعیت به طرف مدینه حرکت کردند… عمل مسلمانان در این جنگ نیز به طور حتم برای دفاع از اسلام و مسلمین بود؛ زیرا این مشرکان بودند که شروع به جنگ کردند.

۴ – جنگ احزاب

علت این جنگ این بود که تعدادی از یهودیان بنی نضیر از مدینه حرکت کرده و بر قریش در مکه وارد شدند و آنان را به جنگ با رسول خدا(صلی الله علیه و آله) دعوت نموده و گفتند: ما به زودی همراه شما خواهیم بود، تا ریشه مسلمانان را قطع کنیم. در مقابل قوّت و قدرت مشرکین و یهود، پیامبر(ص) دستور داد تا خندقی را به پیشنهاد سلمان فارسی دور مدینه حفر کنند… در این بین، جنگ و خونریزی اتفاق نیفتاد، جز این که اسب سوارانی از قریش؛ از آن جمله عمرو بن عبدود با عبور از خندق از مسلمانان خواستند تا به مبارزه با آن ها بیایند. و در آن هنگام تنها کسی که جرأت کرد تا با عمر بن عبدود به مقابله درآید امام علی(علیه السلام) بود که حضرت او را به قتل رسانید، و بعد از آن، همه مشرکان فرار کردند. این جنگ نیز به طور حتم جنبه تدافعی داشته است.

۵ – جنگ بنی قریظه

بعد از پایان گرفتن جنگ خندق، با شکست خوردن قریش و فرار لشکر احزاب و کنار کشیدن یهود، پیامبر(ص) و مسلمانان به مدینه بازگشتند. حضرت تصمیم گرفت تا یهود بنی قریظه را به جهت پیمان شکنی و حیله ای که داشتند ادب نماید؛ زیرا آنان با قبیله بنی نضیر عهد کرده بودند تا در جنگ احزاب به پیامبر(ص) خیانت کرده و به نفع مشرکان وارد جنگ با پیامبر(ص) شوند. آنان نیت شوم خود را عملی کرده و بعد از شکستن پیمان، شروع به تعدّی بر مسلمانان کرده و به خانه های مدینه تجاوز نمودند. بدین جهت پیامبر(ص) آنان را محاصره کرد. افراد قبیله بنی قریظه، سعد بن معاذ رئیس خزرج را حَکَم قرار داده و به رأی او درباره خود تن دادند؛ زیرا آنان قبل از اسلام با او هم قسم شده بودند؛ زیرا گمان می کردند که او در حقّشان تساهل خواهد کرد.

پیامبر(ص) با حکمیت سعد موافقت نمود و تصمیم به جنگ با آنان نگرفت. ولی سعد حکم به قتل آنان کرد. و اگر خودشان از پیامبر(ص) می خواستند که اجازه دهد تا از مدینه به محلّ امنی کوچ کنند حضرت به آن ها اجازه می داد؛ همان گونه که به بنی قینقاع و بنی نضیر اجازه داد. و حتی اگر سعد درباره آن ها شفاعت می نمود حضرت آن ها را رها می کرد؛ زیرا حضرت طبیعتاً صلح و بخشش و مصلحت بشر را در نظر می گرفت در صورتی که فسادی بر آن مترتّب نمی شد و عفو به عنوان ضعف و سستی به حساب نمی آمد. . این معرکه نیز از مصادیق دفاع به حساب می آید.

 سید جعفر شهیدی، با اتکا به اختلافات فراوان در منابع تاریخی و همچنین واقعیات خارجی از جمله جمعیت مدینه و همچنین رفتار مبتنی بر مهربانی پیامبر(ص)، در واقعه مذکور تشکیک کرده و مخصوصا کشته‌شدن ۶۰۰ تا ۹۰۰ تن از بنی قریظه را داستان‌سرایی و دستکاری‌شده دانسته و آن را نوعی تلاش طایفه خزرج برای کاستن از شأن اوسیان در نظر پیامبر تلقی کرده است.

ابن شهاب زهری (۵۱-۱۲۴ق) در کتاب المغازی النبویه، گرچه به حکم سعد بن معاذ و تایید پیامبر در این باره اشاره کرده، اما تنها کشتن حُیَی ابن اخطب، بزرگ قبیله بنی‌نضیر را ذکر کرده که بنی قریظه را برای دشمنی با پیامبر تشویق کرد.

۶ – جنگ بنی المصطلق

به رسول خدا (ص) خبر رسید که قبیله بنی المصطلق به رهبری حارث بن ابی ضرار بر ضدّ او اجتماع کرده و آماده جنگ با مسلمانان می باشند. حضرت با لشکری به سوی آن ها حرکت کرد و در کنار چشمه ای به نام «مریسیع» که برای آنان بود روبه رو شدند. جنگ درگرفت، و در آخر با کشته شدن عدّه ای، دشمنان پا به فرار گذاشتند. در آن معرکه دختر «حارث بن ابی ضرار» اسیر شد. پدرش چیزی را به عنوان فدیه نزدرسول خدا(ص) آورد تا او را آزاد کند. ولی هنگامی که مواضع و رفتار حکیمانه رسول خدا(ص) را مشاهده نمود او و دو فرزندش و جماعتی از قومش اسلام را اختیار کردند. این معرکه نیز از مصادیق دفاع به حساب می آید.

۷ – صلح حدیبیه

در ماه ذی قعده از سال ششم هجرت، رسول گرامی اسلام(ص) به قصد حج و طواف خانه خدا به طرف مکه با اصحاب خود که ۷۰۰ مرد بودند، حرکت کرد. حضرت برای این که مردم مکه از صلح آمیز بودن این حرکت اطمینان پیدا کنند، هفتاد شتر را که علامت قربانی بر آن ها بود در جلوی قافله قرار داد. اهالی مکه که از این حرکت آگاه شدند جلوی حضرت را گرفته و آماده جنگ شدند و از او خواستند تا به مدینه بازگردد. حضرت با آن ها مسامحه کرده و خواسته آنان را پذیرفت به شرط این که سال دیگر بتوانند به مکه بیایند. لذا حضرت (ص) دستور داد تا شترها را در آن مکان قربانی کرده و بازگردند، با این که حضرت قدرت داشت تا با زور وارد مکه شود.

۸ – جنگ خیبر

قبیله بنی نضیر بعد از آن که از مدینه کوچ کردند در خیبر سکنی گزیدند، ولی آرام ننشسته و دائماً در حال نقشه کشیدن و کوشش برای جنگ با رسول خدا(ص) بودند تا حضرت را به خیال خود نابود نمایند. آنان بودند که در جنگ احزاب، کافران و مشرکان را یاری دادند و دائماً در حال فتنه گری بودند. لذا پیامبر(ص) با آن ها در اواخر سال ششم هجرت جنگید و قلعه های آنان از قبیل قلعه ناعم، قموص، بنی ابی الحقیق، صعب بن معاد و دیگر قلعه های خیبر را فتح کرد، به جز دو قلعه وطیح و سلالم که اهالی آن دو قلعه از حضرت خواستند که خونشان محفوظ مانده و به آن ها اجازه دهد تا کوچ کنند که حضرت(ص) نیز به آن ها اجازه داد.

۹ – فتح مکه

در صلح حدیبیه، قبیله خزاعه با پیامبر پیمان بسته و قبیله بنوبکر در پیمان قریش درآمدند. بنوبکر و قریش حمله ای ناجوانمردانه بر قبیله خزاعه نمودند، لذا یکی از افراد آن قبیله به جهت فریاد خواهی و یاری به نزد پیامبر(ص) آمد. حضرت(ص) در سال هشتم هجرت برای دفاع و مقابله با این عمل، با لشکری ده هزار نفری به طرف مکه حرکت کرد. چون قریش و هم پیمانان آن ها از این واقعه ترسیدند و احساس ضعف از مقابله با حضرت کردند دست از جنگ کشیده و عقب نشینی نمودند، ولی بد رفتاری های آنان هرگز باعث نشد که حضرت (ص) از آنان انتقام بگیرد، بلکه بعد از وارد شدن به مکه با آنان به رأفت و مهربانی برخورد کردند.

۱۰ – جنگ موته و تبوک

در مورد فرستادن لشکر به طرف شام برای مقابله و جنگ با لشکر روم و عرب و رومانی ها در «بلقاء» و حرکت لشکر به طرف تبوک، گفته شده که انگیزه حضرت از این جنگ این بود که چون آنان اظهار دشمنی با اسلام و رسول خدا(ص) کرده و حرمت او را شکستند، و نیز فرستاده های حضرت را که با نامه هایی به جهت دعوت به توحید رفته بودند، به قتل رساندند، با این که عادت مستمر این است که فرستاده و پیکی که حامل نامه هاست محترم است و کسی حق ندارد او را به قتل برساند جز افرادی که اعلان طغیان و سرکشی را نسبت به کسی که او را فرستاده کرده باشد. لذا بدین جهت پیامبر(ص) آماده دفاع شد و در مقابل جرأت و سرکشی آنان که دعوت به توحید و رستگاری را تهدید می کرد ایستاد. در مورد سریه های حضرت(ص) به طور جزم می توان ادعا کرد که همه آن ها جنبه دفاعی داشته و حضرت به جهت دفع کید دشمنان و مقابله با کسانی که آماده جنگ با حضرت بودند، به جنگ با آن ها پرداخته است. و در مورد هیچ یک از این هجوم ها و سریه ها حضرت ابتدا به جنگ نکرده است و این ادعایی است که تاریخ صحیح به آن شهادت و گواهی داده است.

تاریخ رحلت و علت درگذشت حضرت محمد (ص)

بر اساس روایات بیشتر علمای شیعه ، پیامبراکرم (ص) در تاریخ ۲۸ صفر روز دوشنبه و به روایت اهل سنت روز دوازدهم ربیع الاول سال ۱۱ هجری در سن ۶۳ سالگی در مدینه بر اثر زهری که یک زن یهودی به نام زینب در جنگ خیبر به آن حضرت خورانیده بود رحلت یافت.

پیامبر اکرم(ص) در هنگام بیماری پیش از وفات خود فرمود:

    این بیماری از آثار غذای مسمومی است که آن زن یهودی پس از فتح خیبر برای من آورده بود. (فروغ ابدیت،ج۲، ص۶۶۴)

محل دفن حضرت محمد (ص)

پیامبر اسلام (ص) فرموده بودند:

    هر پیامبری که از دنیا می رود در همان مکانی که قبض روح شده مدفون می شود.بنابراین، آن حضرت در یکی از اطاق های منزلش، در شهر مدینه که در همان مکان از دنیا رفتند، به خاک سپرده شدند.‏ (ابن سعد الزهری، محمد، الطبقات ‏الکبری، ج ‏۲، ص۲۲۳ و ۲۲۴)

هم اکنون مرقد شریف آن حضرت در جوار مسجد النبی و جزیی از آن مسجد است.

منابع

https://namnak.com/muhammad-prophet-biography.p78559

https://jz.ac.ir/post/11426-%DB%8C%DA%A9%D9%85-%D8%B1%D8%A8%DB%8C%D8%B9-%D8%A7%D9%84%D8%A7%D9%88%D9%84%D8%9B-%D8%B3%D8%A7%D9%84%D8%B1%D9%88%D8%B2-%D9%87%D8%AC%D8%B1%D8%AA-%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D8%B2-%D9%85%DA%A9%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D9%85%D8%AF%DB%8C%D9%86%D9%87

https://fa.wikishia.net/view/%D8%A8%D9%86%DB%8C%E2%80%8C%D9%82%D8%B1%DB%8C%D8%B8%D9%87

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *